منظر شهری، نظریه‌ای دانش‌محور (تبیین جایگاه نگرش سیستمی در تئوری منظر شهری برای مداخله در فضای شهر)

چکیده

شهر از جمله مهم‌ترین دستاوردهای انسان و محصول زندگی مدنی وی است. علوم شهری در دوران مدرن، به دلیل اینکه برگرفته از جهان دوقطبی دکارت بودند، اساساً کالبد شهر را جدای از مخاطب می‌دانستند. این مسئله حتی در نظریات اندیشمندان اخیر، همچون لینچ نیز قابل مشاهده است؛ او شهر را مانند یک بنای نفیس معماری می‌داند.

منظر از علوم جدید در نگاه انسان به محیط‌های مصنوع و طبیعی، و محصول شکستن دیدگاه کلاسیک علمی به انسان و هستی است که می‌تواند ابزار لازم برای یکپارچه و سیستمی دیدن شهر را فراهم نماید. این دانش به تفسیر فضاهای بیرونی می‌پردازد و گرایش‌های مختلف آن در جوامع پیشرفته به سرعت در حال گسترش است. در نگاه منظر به شهر، نه تنها ماده شهر جدای از مخاطب نیست؛ بلکه زمانی شهر معنا می‌یابد که این‌ دو در کنار یکدیگر و در تئوری «منظر شهری» مورد بررسی قرار می‌گیرند. تئوری منظر شهری از حدود سال‌های ۱۹۶۰ همراه با نوسازی شهرهای اروپا، در ادبیات نوشته‌های جغرافی‌دانان فرانسوی، مبحث مطرح برای مداخله در فضای شهر است.

این نوشته در صدد است با تحلیل رابطه تئوری منظر شهری و نگرش سیستمی، به تبیین جایگاه این نگرش در منظر شهری پرداخته، الگوی اصلی دانش منظر شهری را برای مداخله در شهر بیان نماید.

 

مقدمه

“شهر همانند یک بنای نفیس معماری، ساختمانی است که در فضا قد برمی‌افرازد، با این تفاوت که مقیاسی بزرگ‌تر دارد و تنها با گذشت زمان شکل خود را می‌یابد” (لینچ، ۱۳۸۷: ۹). چنین دیدگاهی از قرون وسطی تا اواسط قرن بیستم، حدود ۱۹۶۰، باعث  شد تا شهر در کالبد، تناسبات و جنبه‌های ریخت‌شناسی محدود شود. به عبارت دیگر، مداخله در فضای شهر، هنری تجسمی بود که شهر را خمیر گونه آرایش می‌کرد. از جمله ابزار این آرایش می‌توان به راه، لبه، گره، نشانه، محله، دید متوالی، تناسبات بازشوها، خط آسمان و. .. اشاره نمود که بنا بر سلیقه فردی طراحی می شد.

طی چهار دهه گذشته، با تغییر نگرش انسان به هستی، علوم حوزه شهر نیز تغییر نمود و نظریات جدیدی مطرح شد. «منظر شهری» از جمله نظریه‌های اخیر در حوزه شهر و از گرایش‌های منظر است که ظرفیتی دیگر غیر از ماده شهر را معرفی می‌نماید: مخاطب. البته در نظریات گذشته نیز، عامل درک کننده شهر، یعنی انسان مورد توجه بود، اما کالبد و انسان در دو دنیای جداگانه بررسی می‌گردید. منظر شهری، نظریه‌ای دانش‌محور است که با داشتن نگرش سیستمی به جامعه، شهر را کل یکپارچه و مجموعه‌ای از سیستم‌ها دانسته، تشخیص حوزه‌های فرهنگی و هویت‌های مستقل شهر را اساس مداخله در فضای شهر می‌انگارد.

فرضیه

بهره‌گیری تئوری منظر شهری از نگرش سیستمی به جامعه و شهر، در یک چارچوب علمی، آن‌را قادر می‌سازد که نه تنها از برخورد سلیقه‌ای با شهر اجتناب ورزد؛ بلکه مداخله‌ آن در فضای شهر، به دنبال کشف قلمروها، بر پایه‌ شناخت مفاهیم فضا صورت پذیرد.

 

مبانی فلسفی شناخت منظر

انسان چگونه اشیاء و جهان خارج را درک می‌کند؟ این پرسش از گذشته تا امروز، فلاسفه و اندیشمندان را به خود مشغول کرده است. از نظر سقراط، شناخت جهان از طریق مشاهدات علمی و یا شناخت بر اساس حقایق غیرمادی و معنوی امکان‌پذیر است (پرتویی، ۱۳۸۷: ۱۹-۱۸). در سده‌های بعد، به تدریج با روشنگری‌های دانشمندانی چون دکارت، بیکن، نیوتن و گالیله، مفاهیم قبلیِ شناخت مورد نقد قرار گرفت. دکارت با ارائه نظریه خود، دوگانگی ذهن و خارج از ذهن را به منزله ی دو موجودیت متفاوت از هم اشاعه داد. به این ترتیب نوعی سیستم فکری که در آن نفس (ذهن) به یک نظم و خارج از نفس (عین) به نظمی دیگر تعلق داشت، را پایه‌گذاری نمود (دکارت، ۱۳۸۵).

در سال ۱۹۱۶، تئوری بور، تفکیک درون و بیرون دکارت که مبنای دیدگاه مدرن بود را مجدداً با هم ترکیب کرد. او مدعی بود نه تنها مدرِک و مدرَک با هم مرتبط هستند، بلکه ارتباط آن‌ها طبق اصل علیت نیست (کبیر، ۱۳۷۸: ۲۸۱). سپس نظریه هوسرل مطرح گردید. در نگاه او، ذهن و آگاهی، شرط ظهور عالم است. اینجاست که هوسرل از دکارت فاصله می‌گیرد؛ زیرا ذهن و آگاهی را ذاتاً روی آورنده به غیر می‌داند، نه وجودی جدای از عالم (پرتویی، ۱۳۸۷). در اواخر قرن بیستم، هایدگر نظریات قبل را تکمیل کرد و جهان دو قطبی دکارت شکست. بدین ترتیب پدیده‌های نوع سوم به جهان معرفی شدند؛ پدیده‌هایی که زائیده توجه ذهن به ماده بودند. نگرش جدید به هستی، ظهور عالم را منوط به توجه ذهن انسان می‌داند؛ اشیای عالم بر ما ظاهر می‌شوند، نه به دلیل اینکه حضور دارند، بلکه به دلیل خصلتی از ذهن که آن‌ها را قصد می‌کند؛ دیگر ذهن یک چیزی جدای از عالم نیست. اگر ذهن‌ها را برداریم، دیگر عالمی نیست.

تئوری منظر، محصول این دید نسبت به عالم است. یعنی چنانچه ذهن و دنیای خارج را دو مقوله جدا از هم بدانیم، منظری نخواهیم داشت. زمانی می‌توان منظر را درک کرد که ذهن را شرط ظهور عالم بدانیم؛ در کانسپت منظر ذهن و عالم با هم معنی پیدا می‌کنند؛ در لحظه واحد.

 

منظر چیست ؟

زندگی انسان در عالم ماده و برخورداری او از حواس باعث می‌شود انسان توانایی تجربه‌ محیط زیست را دارا باشد. تجربه‌ی انسان از محیط زیست در طول تاریخ، معانی را پدید می‌آورد: زشت، زیبا، خوب، بد، قوی،. .. منظرها محصول انباشت معنا و ماده با یکدیگر و موجودی جدید، غیر قابل تفکیک به بخشی معنا و بخشی ماده هستند.

«منظر»، نه به سادگی «مشاهده»، نه فقط واقعیت طبیعی، نه فقط فیزیکی است؛ مهم‌ترین اصل در کانسپت منظر، سنتز بین عینیت و ذهنیت، بین وجود طبیعی و ایدئولوژی یک جامعه خاص است؛ دیگر نتیجه مهم که نه می‌توان نادیده و نه دست کم گرفت، این واقعیت است که چنین «دیدگاهی» به سادگی قابل اندازه‌گیری و دید مستقیم (اگرچه در تاریخ و علم ممکن است) نیست و صفات پیچیده‌ای دارد. بنابراین قابل تجزیه به اجزا داخلی نیست (Tagliagambe, 2008: 65-67). «منظر»، تاریخی برای نقل (منصوری، ۱۳۸۳: ۷۱) و چیزی بیش از شکل خارجی است که در معرض نمایش گذاشته می‌شود. منظر بدون ما وجود خارجی ندارد و ما نیز بدون منظر خودمان وجود خارجی نداریم (برک، ۱۳۸۷: ۸۸). برک هم‌چنین، شیفتگی نسبت به منظر را بی‌پایان می‌داند:” شیفتگی بی‌پایان از منظرها تمام نمی‌شود. آن‌ها خاطرات را یادآوری می‌کنند حتی اگر از حافظه پاک شده باشند؛ بنابراین منظرها همانند صحنه تاتر، همواره حاضرند.آن‌ها هر نوستالژی تغییریافته‌ای را که در مسیر خود می‌بینند، بر می‌انگیزند و این ماهیت منظر است. از طرف دیگر مشخص است که منظرها ماهیت غیر ماده ندارند، چرا که نه چندان سخت شکل می‌گیرند (Berque, 1999). منظر مانند موسیقی، ما را به سرزمین رویاها، غیر قابل توصیف در ذهن و جسم می‌رساند و از مخلوط عجیب ایده‌های فراموش شده و احساسات خفته از اعماق روح ناشی می‌شود. منظر را می بایست از جنس آگاهی دانست و نه از جنس علم (حبیبی، ۱۳۸۸: ۷۱)؛ چرا که علم، مجرد است، به ماده مرتبط است نه به مخاطب. اما آگاهی مجرد نیست، ماده و مخاطب در پدید آمدن آن دخیل هستند.

از آن‌جا که «منظر» موجودی برخاسته از بستر آگاهی است، می‌توان آن‌را تحول دیدگاه ما نسبت به آنچه به دیده می‌آید دانست. این دگرگونی انتخابی، بیان ارزش‌های جامعه، گروه‌ها، افراد و همواره متمایز از قبل است. بنابراین در حال شدن دائمی است؛ به عبارت دیگر پدید آمدن و ادراک منظر در یک لحظه‌ی واحد صورت می‌پذیرد.

 

منظرهای مختلف از تئوری منظر شهری

منظر شهری از دغدغه‌های اصلی در توسعه جوامع انسانی در نیمی از جهان است که می‌تواند موضوع مشترک توسعه در همه شهرها باشد. زاویه میشل ، جغرافی‌دان فرانسوی، عقیده دارد که مفهوم منظر شهری طی جریانات نوسازی در سال‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در مقابل منظر شهری موجود ظاهر شد: “ساخت و سازهای جدید با سنت‌های معماری کشور به طور کامل در تضاد هستند. استفاده از مصالح مدرن از یک سو امکان جایگزینی منظر شهری قدیم را با تزئیناتی کاملاً جدید فراهم کرده و از سویی دیگر عامل یک دگردیسی همه جانبه شده است؛ یعنی بالا رفتن ارتفاع ساختمان‌ها و تناسبی جدید بین سطوح ساخته شده و ساخته نشده” (Michel, 2007: 1). پرداختن به منظر شهری در آن شرایط به مثابه نوعی کَندَن از سنت‌ها تلقی می‌شد. اولین پاسخ در سوال از چیستی منظر شهری، مرتبط با حس بینایی یا آنچه به دیده می‌آید است: “منظر شهری نگاه به سرزمین است، توسط آنچه ما را احاطه کرده و آنچه ما می‌بینیم درک می‌شود، می‌تواند هم کلی و هم جزیی باشد، یک تبادل دائمی بین خیلی کوچک و خیلی بزرگ است”(About-de Chastenet, 2010: 2). از سوی دیگر به دلیل این که تفسیر محیط، فرصتی برای ایجاد اشکال جدیدی از تعامل میان فضای فعالیت‌های انسان و ابعاد زمین است، تفسیر دوباره رویکردهای سنتی به اکتشاف معانی جدید می‌انجامد و منظر ابزاری برای اکتشاف معانی در شهر است.

(Maciocco, 2003: 9) منظر شهری ادراک شهروندان از شهر است که از خلال نمادهای آن بدست می‌آید. وابستگی فهم منظر به سابقه حضور در شهر موجب می‌شود تا لایه‌های مختلفی برای منظر تشخیص داده شود (منصوری، ۱۳۸۹: ۳۲).

از آن‌جا که پدیده‌ منظر شهری، محصول ذهن انسان است، بنابراین اکنون و همیشه از دریچه فرهنگ دیده می‌شود که دربردارنده دیدگاه ما نسبت به جهان است. منظر شهری، نتیجه یک فرآیند فعال ساخت و ساز در بخشی از ذهن است که ظرفیت آن نه تنها برای خواندن، درک علائم و رمزگشایی انواع پیام‌های مختلف است بلکه فعالیت‌های انسان را همواره تحت تأثیر قرار می‌دهد. اتصال و اتحاد این معانی پراکنده از طریق ارتباط بین مقادیر مختلف انواع ارزش‌ها که موجود و قابل بیان هستند، آن‌ها را به یک کل واحد تبدیل می‌کند.

تفکر در باب منظر شهری نباید وسیله‌ای باشد که متخصصین و صاحب‌نظران توسط آن تنها به خلق فضاهای دل‌پذیر و پسندیده برای زندگی روزمره و اوقات فراغت جامعه بپردازند؛ بلکه هدف اول در این مسیر، باید آموزش و کمک به شهروندان در زمینه تفکر و ادراک فضا باشد؛ در ابتدا فضای زندگی و در مراحل بعدی آنچه که حقیقتاً افراد در جستجوی آنند. (Lacoste, 2009: 71-72)بنابراین، منظر شهری بخشی از جامعه بشری است که می‌تواند مورد قضاوت و تصمیم گیری قرار گیرد و فهم آن مهم است؛ به عبارت دیگر، معرف مداخله بشر و تغییرات جامعه است.

منظرشهر نزد شهروندان حامل معناست، به آگاهی مخاطبان مربوط می‌شود و از آن‌جا که ذهن مخاطبان با تصاویر دیده شده در شهر رشد می‌کند، ظرفیت منظر شهری برای برقراری ارتباط فعال با شهر به کالبد یا خاطره خلاصه نمی‌شود. در تئوری منظر شهری نمی‌توان بین گروه ریخت، کالبد، ماده شهر و گروه خاطره، ذهن، آگاهی مخاطب تمایزی قائل شد. هر دو این گروه‌ها در کنار هم و موازی یکدیگر در لحظه واحد منظر شهری را پدید می‌آورند؛ لذا دو ظرفیت اصلی برای ادراک و برقراری ارتباط با شهر هستند.

 

نگرش سیستمی در منظر شهری

شهرها با هر انگیزه‌ای که پدید آیند، حاصل اراده‌ای هستند که از روابط پیچیده درونی انسان نشأت می‌گیرد. این اراده در شروع، جامعه را شکل می‌دهد؛ در ادامه، جامعه برای ادامه زندگی ناگزیر به تولید کالبد است و در طول تاریخ، در راه ارتقای هرچه بیشتر آن می‌کوشد: فضاهای جمعی را شکل می‌دهد، کوچه را می‌سازد، نظرگاه‌ها را سامان می‌بخشد. بنابراین رکن اصلی پدید آمدن شهرها، جوامع هستند و در پی آن، منظرها را نیز تولید می‌کنند.

در نگاه کلاسیک، اجتماع، یک مکانیسم بود که حتی گاهی مفاهیمی مثل تعادل، توازن و اینرسی که در قوانین فیزیک کاربرد داشتند، به این حوزه نیز راه یافته و پسوند «اجتماعی» را پذیرفته بودند: تعادل اجتماعی، اینرسی اجتماعی و… (برتالنفی، ۱۳۶۶). امروزه پدیده‌های اجتماعی، سیستم‌هایی بسته، از نوع آن‌چه که قوانین فیزیک کلاسیک بر آن‌ها حاکم بوده است، نمی‌باشد. یک سیستم فیزیکی بسته، از نظر فیزیک کلاسیک، چنان سیستمی است که با محیط خارج خود هیچ‌گونه مبادله‌ی ماده و انرژی ندارد. اما در نگرش سیستمی، پدیده‌های اجتماعی از طریق ماده با محیط خارج خود ارتباط برقرار می‌نمایند. از سوی دیگر، ارگانیسم‌های زنده که از عناصر اصلی سیستم‌های اجتماعی هستند، در مرتبه‌ی بالاتری از سیستم‌های مادی جای دارند. ارگانیسم‌های زنده، سیستم‌های بازی هستند که با محیط اطراف خود علاوه بر تبادل ماده و انرژی، دارای مبادلات اطلاعات نیز می‌باشند (فرشاد، ۱۳۶۲: ۱۸۵-۱۸۱). این مسئله از آنجا حائز اهمیت است که باعث وجود مکانیسم کنترل در آن‌ها و نهایتاً منجر به قابلیت تنظیم فعالیت‌های حیاتی، تعادل و به طور کلی بقای سیستم زنده می‌شود. در بالاترین مرتبه از رده‌بندی سیستمی جوامع، سیستم‌های «اجتماعی- فرهنگی » جای دارند و جوامع انسانی برترین مرتبه از سیستم‌های اجتماعی- فرهنگی را دارا می‌باشند. در واقع وجه تمایز آن با یک سیستم اجتماعی در عامل فرهنگ نهفته است (همان: ۱۸۸-۱۸۶).

می‌توان گفت جوامع انسانی در نظریه‌ سیستمی، مجموعه‌ای از یک کل بزرگ‌تر بوده؛ ماده، اطلاعات و فرهنگ، سه شاخصه‌ اصلی شکل‌گیری آن هستند. چنانچه زندگی یک جامعه در طول تاریخ به پدید آمدن شهر بینجامد، ماده‌ این سیستم معادل کالبد و اطلاعات معادل آگاهی مخاطبان است که در یک بستر فرهنگی، شهر را شکل داده‌اند. ممکن است این سوال مطرح شود که سایر نظریات نیز این سه عامل را برای مداخله در شهر مد نظر دارند، بنابراین آن‌ها هم بر پایه‌ نگرش سیستمی بنا شده‌اند؛ اما نکته قابل توجه کاربرد این عوامل در حوزه‌های مستقل از هم است، در صورتی که تئوری منظر شهری با بهره بردن از این سه عامل به صورت توأمان، دارای چارچوب علمی مشخص برای تبیین جایگاه نگرش سیستمی در نگاه به شهر می‌باشد.

 

تشخیص قلمرو، مداخله‌ مفهومی

برای جلوگیری از مداخلات سلیقه‌ای در شهر، ناگزیر از شناخت مفاهیم و معانی هستیم که اجتماع در پی زندگی خود در شهر به وجود آورده است. انباشت معنا، اجتماع و کالبد، قلمروها را پدید می‌آورد. لذا چنانچه نظریه‌ای ابزار لازم برای تشخیص قلمروها را داشته باشد، اساساً مداخله بر پایه‌ آن نظریه، مداخله‌ای مفهومی و معنایی است. لازمه‌ تشخیص قلمروها، تحلیل ادراک شهروندان است. تی‌هال نیز در کتاب بعد پنهان، معتقد است درک متفاوت از جهان، نهایتاً به تعاریفی متفاوت بین افراد و رهیافت متفاوت به سیاست‌های محلی و بین‌المللی منجر می‌شود. بعلاوه اختلاف نظرهای گسترده‌ای هم بر سر درجه‌ معاشرت‌های حاصل از فرهنگ‌های مختلف وجود دارد. به همین دلیل برنامه‌ریزان بایستی به فکر شهرهایی باشند که با الگوهای هم‌جواری ]قلمرو[ مردم ساکن در آن‌ها سازگاری داشته باشند (تی‌هال، ۱۳۸۵: ۱۹۵).

در نگرش سیستمی به جامعه مدنی، انسان به کمک قوانین مغزی خویش، بسیاری از مفاهیم، عقاید و مکانیسم‌ها را پدید می‌آورد. به موجودیت‌ها و دریافته‌های خود تجرید می‌بخشد و با استفاده از قدرت حافظه و قوای مغزی، جهانی از نمادها می‌آفریند که پایه‌ اصلی تشکیل ارزش‌ها در جامعه می‌شود (فرشاد، ۱۳۶۲: ۱۹۱-۱۹۰). رسالت تئوری منظر شهری نیز اساساً همین موضوع است: کشف نمادهای شکل یافته در شهر بر پایه‌ ارزش‌های جامعه مدنی. چنانچه منظر را که یک واقعیت پویا و زایشی است، با فرهنگ شهر بیگانه بدانیم ارزش آن تنها به مداخلات ساختاری و اقدامات منعی محدود می‌شود. به این ترتیب، منظر، ارزش استراتژیک خود را در شهر برای توسعه قلمرو از دست می‌دهد. در حالی که چند ارزشی بودن منظر در برنامه‌ریزی سرزمینی به معنی اتخاذ نگرشی کاملاً متفاوت است (Sisti, 2008: 82). از آنجا که اهمیت زیاد منظر شهری، ناشی از تجربه سکونت است، قلمرو بخشی از یک جامعه خاص را ایجاد می‌کند (Tagliagambe, 2008: 64)

منظر شهری به تصویر به اشتراک گذاشته در جامعه تعلق دارد، به یک پس‌زمینه مشترک از اهداف، فرضیات، گرایش‌ها، ارزش‌ها اشاره می‌کند که در نتیجه‌ی احساس، عمل و رفتار متقابل شهروندان حاصل می‌شود؛ بنابراین دارای ابزار لازم برای شناخت و تشخیص قلمروها بر پایه‌ی نگرش سیستمی به جامعه و شهر است. در تئوری منظر شهری، قلمروها، حوزه‌های هویتی مستقلی هستند که مجموع آن‌ها یک کل واحد به نام شهر را پدید می‌آورد. قلمروها در این نظریه، «شاخصی» برای اثبات همگرایی افراد در معانی مشترک و پذیرش جمعی مفاهیم در شهر است که تنها از قوانین و پیمان‌ها ناشی نمی‌شود بلکه از خوانش و تفسیر یکسان روابط متقابل و پیوستگی‌ها بدست پدید می‌آید.

 

نتیجه‌گیری

شهر محصول مجموعه‌ای از روابط در جامعه است؛ لذا شکل و ماده‌ی شهر، از روابط تبعیت می‌کند. در تئوری منظر، انباشت ماده‌ی شهر و آگاهی مخاطبان، موجودی جدید و غیرقابل تفکیک به عناصر سازنده‌اش را پدید می‌آورد که هویت شهر نزد شهروندان را می‌سازد. منظر شهری را نمی‌توان معادل یک واژه دانست، یک کانسپت است.

چارچوب علمی تئوری منظر شهری، محصول شکستن دیدگاه کلاسیک به هستی و نگرش سیستمی آن به جامعه و شهر است. بنابراین همچون قواعد ریاضی از برخورد سلیقه‌ای با شهر اجتناب ورزیده و با معیارهای علمی به تحلیل مقوله‌ی شهر می‌پردازد. بهره بردن از پدیده‌های غیر قطبی، نگرش سیستمی و عدم حضور معنا به مثابه محتوایی در ماده شهر، اساساً الگوی برخورد منظر شهری برای مداخله در فضای شهر، یک الگوی مفهومی است. این الگوی مفهومی به دنبال کشف قلمروها، توانایی تشخیص هویت‌های مستقل هر یک را دارا می‌باشد.

 

فهرست منابع

برتالنفی، لودویگ فون (۱۳۶۶)، مبانی تکامل و کاربردهای نظریه عمومی سیستم‌ها، ترجمه کیومرث پریانی،‌ نشر تندر، تهران.

برک، اگوستن (۱۳۸۷)، منظر، مکان، تاریخ، ترجمه مریم السادات منصوری، فصلنامه باغ نظر (۹۰-۸۱)، شماره نهم، پژوهشکده نظر، تهران.

پرتویی، پروین (۱۳۸۷)، پدیدارشناسی مکان، انتشارات فرهنگستان هنر، تهران.

تی هال، ادوارد (۱۳۸۵)، بعد پنهان، ترجمه منوچهر طبیبیان، انتشارات دانشگاه تهران، تهران.

حبیبی، امین (۱۳۸۸)، تحولات مفهومی منظر، مجله تخصصی منظر (۷۲-۷۰)، شماره سوم، پژوهشکده نظر، تهران.

دکارت، رنه (۱۳۸۵)، گفتار در روش در راه بردن عقل، ترجمه محمد علی فروغی، انتشارات مهردامون، مشهد.

فرشاد، مهدی (۱۳۶۲)، نگرش سیستمی، موسسه انتشارات امیر کبیر، تهران.

کبیر، اختر و شیوا حکمتی (۱۳۷۸)، ادراک فضا، مجموعه مقالات دومین کنگره تاریخ معماری و شهرسازی ایران (جلد اول)، سازمان میراث فرهنگی کشور.

لینچ، کوین (۱۳۸۷)، سیمای شهر، ترجمه منوچهر مزینی، موسسه انتشارات دانشگاه تهران، تهران.

منصوری، سید امیر (۱۳۸۳)، درآمدی بر شناخت معماری منظر (۷۸-۶۹)، فصلنامه باغ نظر، شماره دوم، پژوهشکده نظر، تهران.

منصوری، سید امیر (۱۳۸۹)، چیستی منظر شهری، بررسی تاریخی تحولات مفهومی منظر شهری در ایران (۳۳-۳۰)، مجله تخصصی منظر، شماره نهم، پژوهشکده نظر، تهران

About-de Chastenet، Cedissia (2010)، Le paysage urbain durable، une nouvelle utopie pour l’aménagement des villes?، publié dans Projets de paysage le 03/01/2010.

Berque، Augustin، Canon، Michel، Donnadieu، Pierre، Lassus، Bernard et Roger، Alain (1999)، Cinquante mots pour le paysage، Mouvance، Paris، Éditions de la Villette

de Unamuno، M (2004)، Paisajes del alma 1892–۱۹۳۶٫ In: Obras completas، Vol. 7، Fundación José Antonio de Castro، Madrid.

Lacoste، Y. (2009)، À quoi sert le paysage ? Qu’est-ce qu’un beau paysage ?، La Théorie du paysage en France (1974-1994)، Seyssel، Éditions Champ Vallon، p. 71-72.

Maciocco G، Pittaluga P (2003)، Territorio e Progetto. Prospettive di ricerca orientate in senso ambientale، FrancoAngeli، Milano.

Michel، X. (2007)، Paysage urbain: prémisses d’un renouvellement dans la géographie française 1960-1980، Strates، n°۱۳٫

Sisti، Nicola (2008)، the Influence of the Landscape on the Identity of Urban Space، Urban Landscape Perspectives (79-92)، Springer Science+Business Media B.V.

Tagliagambe، Silvano (2008)، Landscape as a Regenerative Structure of a Fragmented Territory، Urban Landscape Perspectives (61-78)، Springer Science + Business Media B.V.



برای دانلود کلیک نمائید نکته بسیار مهم در مورد دانلود فایل: اگر لینک دانلود بالا با dl شروع شد، لطفا برای دانلود فایل به جای http از https استفاده نمائید.
برچسبها
مطالب مرتبط

دیدگاهی بنویسید.

بهتر است دیدگاه شما در ارتباط با همین مطلب باشد.

0