شهرهایی روی آب

آلودگی هوا و محیط، ترافیک، توزیع نامناسب فضاهای شهری، فقدان امنیت روانی، نابودی چشم اندازهای شهری و منابع طبیعی، از هم گسیختگی محله های قدیمی، ویرانی میراث فرهنگی، تضعیف روابط اجتماعی، آشفتگی سیمای شهری، آسیب پذیری بناها در برابر حوادث طبیعی و غیرطبیعی، فشار فزاینده جمعیتی، تعارضات شدید فرهنگی و اجتماعی… تنها بخشی از مشکلاتی هستند که در تهران به عنوان پایتخت و بزرگترین شهر ایران به چشم می آیند و چنین می نماید که این مشکلات در سایر شهرها و دست کم شهرهای بزرگتر به سرعت در حال باز تولید اند.

به گفته “یودهیشتیر” (Yudhishthir) و “راج ایسار” (Raj Isar) دو پژوهشگر حوزه شهری، این معضلات تقریباً گریبان گیر تمام کشورهای توسعه نیافته است که اغلب همان اشتباهات گذشته صنعتی شدن را تکرار می کنند. در این کشورها، بسیاری از شهرسازان و دست اندرکاران توسعه مناطق شهری در جهت برآوردن نیازهای جامعه خود تلاش می کنند تا عواملی را که به اشتباه از عوامل موفقیت انقلاب صنعتی اروپا قلمداد می شوند، احیا کنند. مضحک این است که در شرایط کنونی، فن آوری لازم برای جلوگیری از تمرکز شهرنشینی و پیامدهای ناگوار اجتماعی و زیست محیطی آن، در دست است؛ اما پیروی از الگوهایی که به علت بی اصالتی، ارزش و تحرک چندانی به انسان نمی بخشند، همچنان در دستور کار قرار دارد. در عین حال نوگرایی بین المللی با موج فزاینده یک شکلی و یکنواختی [در سیما و محتوای شهرها] به شدت ویژگی های فرهنگی تمامی ملل جهان و هویت فرهنگی آنان را تهدید می کند. ارزش های موروثی فرهنگی در شکل های ملموس و ناملموس خود، در معرض این تهاجم قرار گرفته اند.

هر چند که به عقیده دو پژوهشگر یاد شده، آشفتگی شهرها در تمام کشورهای توسعه نیافته مشهود است، اما این آشتفگی در خصوص کشور در حال توسعه ایران از آن رو حایز اهمیت تلقی می شود که ایران در پیشینه تاریخی خود دارای مکتبی شناخته شده در حوزه معماری و شهرسازی است که تأثیرات تاریخی و فرهنگی آن بسیاری دیگر از مناطق جهان چون بین النهرین، آسیای صغیر، قفقاز، آسیای میانه و شبه قاره هند را تحت تأثیر قرار داده است. بنابراین هرگونه حرکتی در شکل بخشیدن به شهرهای کنونی یا توسعه شهرهای قدیمی می تواند با تکیه بر تجارب چند هزار ساله معماری و شهرسازی ایران صورت پذیرد؛ تجربه ای که ملاحظات فرهنگی و اجتماعی از مؤلفه های اساسی آن تلقی می شود و حتی فراتر از این، به مثابه نیروی محرک در جهت توسعه اقتصادی و نوین سازی عمل می کند، چرا که با چنین برداشتی، مدرنیته به منزله مرحله ای از “فعلیت بخشیدن دوباره” الگوها و روابط و نمادهای سازنده صورت و معنی فرهنگ است که پس از مرحله وارسی و زمانی که عناصر منسوخ برای پاسخگویی به مسایل معاصر مناسب نیستند، پدید می آید.

با این مقدمه پرسش اساسی اینجاست که چه عواملی موجب گسست در روند معماری و شهرسازی ایران و تعامل آن با مناسبات اجتماعی و فرهنگی مبتنی بر هویت تاریخی شده است و شهرسازی در دوره کنونی چه نسبتی با وضعیت واقعاً موجود اجتماعی از یک سو و وضعیت مطلوب از سوی دیگر دارد؟

“حسین سلطان زاده” عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی و مدیر مسؤول و سردبیر “فصلنامه معماری و فرهنگ” بر این باور است که روابط اجتماعی در شهرهای ایران نسبت به گذشته تضعیف شده است. او می گوید: “در گذشته از یک سو عوامل اجتماعی و فرهنگی در نحوه استقرار افراد در محله ها مؤثر بود و از دیگر سو، حیات اجتماعی افراد به همبستگی اجتماعی افراد در محله بستگی داشت. به عبارت دیگر ساکنان یک محله به سبب وجود برخی از پیوندها، روابط و همبستگی های قومی، مذهبی، فرهنگی یا نحوه اشتغال در آن محله ساکن می شدند. برای نمونه می توان اشاره کرد که در بعضی شهرهای بزرگ؛ بسیاری از علماء، طلاب و بعضی از رجال در محله هایی زندگی می کردند که به سبب نزدیکی فرهنگی، حرفه ای و اجتماعی، روابط اجتماعی گسترده ای با هم داشتند. بازاریان و کسبه نیز متناسب با نوع شغل و حرفه خود در محله هایی کم و بیش معین زندگی می کردند. البته همیشه روابط شغلی و حرفه ای موجب استقرار مردم در محله های مسکونی نمی شد، بلکه در بعضی از شهرها که مردم از لحاظ قومی به گروه های مختلفی تعلق داشتند، گرایش قومی یکی از عوامل همبستگی مردم به شمار می رفت. به همین سبب محله هایی مانند محله آذربایجانی ها شکل می گرفت.

گرایش های مذهبی نیز به همین ترتیب از عوامل شکل گیری بعضی از محله ها بود، چنان که زرتشتیان، ارامنه و یهودی ها در محله های خاص خود زندگی می کردند. حتی در دوره های کهن تر که در برخی شهرهای ایران، اهل تسنن کنار شیعیان زندگی می کردند، هر کدام محله یا محلات خاص خود را داشتند. به عبارتی می توان نتیجه گرفت که پیوند های مذهبی، اجتماعی، حرفه ای و قومی از عوامل مهم در شکل گیری محله های مسکونی بود و طبیعی است که در این حالت، کنش های متقابل اجتماعی و فرهنگی بین مردم قابل ملاحظه بوده است؛ در حالی که در دوره معاصر به طور عمده عامل اقتصاد تعیین کننده محل اقامت و استقرار مردم است و عواملی چون پدیده های اجتماعی، دسترسی و …. غالباً به صورت ضعیفی بر این روند مؤثر هستند.”

چنین می نماید که کمرنگ شدن عوامل اجتماعی در شکل گیری محله های شهری و به موازات آن برجسته تر شدن عوامل اقتصادی، آنچه را که “محمد علی (همایون) کاتوزیان” ؛ “تجزیه کامل جامعه شناختی جمعیت شهری” می خواند، از پی آورده است. کاتوزیان در کتاب اقتصاد سیاسی ایران می نویسد: “ظهور دوگانگی شهری تجزیه کامل جامعه شناختی جمعیت شهری محصول این دوره [دوره پهلوی دوم] است. پیش از آن، در محلات قدیمی همه جور خانواده ای زندگی می کرد. مقامات بلندپایه دولتی، خانواده های قدیمی تر، بازرگانان، صنعتگران معمولی و تجار خرده پا در محلات مختلف شهر در کنار یکدیگر می زیستند. پیداست خانه های فقیران و ثروتمندان از هر حیث متفاوت بود. لکن روی هم رفته همه خانه ها بر پایه معماری سنتی ایران بنا شده بود. مهم تر آن که، این امر تماس اجتماعی طبقات مختلف را تضمین می کرد: ثروتمندان هر روزه با مردم معمولی، فقرا و حتی گدایان در ارتباط قرار می گرفتند. اما این همه، هنگامی دستخوش تغییر شد که ثروت جدید، در مورد تهران به حرکتی کاملاً نسنجیده و برنامه ریزی نشده به سوی بخش های شمال شهر و ساختن خانه هایی منجر شد که ساختمان بسیاری از آن ها در زمین های مجانی که دولت به افسران ارتش و کارمندان ارشد داده بود، با سهولت بیشتری انجام گرفت.

آسیب ناشی از این جابه جایی هنگامی به نهایت خود رسید که با سکونت گزیدن مهاجران فقیر در مناطق رو به زوال و خروج ثروتمندان از آنها، مقامات مسؤول؛ حفاظت، محیط زیست و بازسازی محلات قدیمی شهر را به دست فراموشی سپردند. بسیاری از خانه های قدیمی و باغدار جنوب شهر تهران را بساز و بفروش ها خراب کردند تا آلونک های خود را به جای آن ها بسازند و هیچ کس توجهی به این موضوعات نداشت. دراین حال فشارهای اجتماعی و روانی شدید بر آن دسته از خانواده های قدیمی که در این مسابقه عقب مانده بودند، وارد می آمد تا محلات سنتی خود را به هر قیمت ترک گویند. آن همزیستی دسته جمعی که به رغم اختلاف طبقاتی، پیوسته در شهرهای ایرانی احساس می شد شاید برای همیشه از میان رفت.”(۴)

تفاوت الگویی که سلطان زاده و کاتوزیان ارائه می دهند، یعنی تقسیم بندی محلات براساس روابط و همبستگی های اجتماعی (از جمله نزدیکی های حرفه ای) و “زندگی هم جور خانواده ای در محلات” لزوماً تنافری با یکدیگر ندارند. به نظر می رسد که الگوی سلطان زاده معطوف به دوره ای به مراتب کهن تر از دوره مورد اشاره کاتوزیان (سده چهاردهم هجری قمری) است. ضمن آن که تقسیم بندی های صنفی، حرفه ای یا قومی را نباید با تقسیم بندی طبقاتی در معنای اقتصادی آن یکی گرفت.

سلطان زاده خود نیز تأکید دارد که سده چهاردهم، سده ای سرنوشت ساز در روند دگرگونی شهرهای ایران بوده است. او به درستی تصریح می کند که “بافت شهرهای قدیمی این سرزمین که تا قرن چهارده هجری ضمن پشت سر نهادن فراز و نشیب های بسیار، همراه با تحولات اقتصادی اجتماعی از تحرک و رشدی کم وبیش موزون و متعادل برخوردار بود، در برابر دگرگونی ها و تحولات سریع اقتصادی اجتماعی و عدم آگاهی و کفایت طراحان و برنامه ریزان در گذشته، توانایی هماهنگی با تغییرات را از دست داد.”

سردبیر فصلنامه معماری و فرهنگ باکاتوزیان در این نکته همداستان است که “پس از قرن چهاردهم، احداث و استقرار مراکز دولتی در بخش های نوساز و نواحی مناسب، منجر به تجزیه شهر به بخش هایی طبقاتی گردید. نقش عناصر مذهبی در فضای کالبدی شهر تضعیف شد و نظام محله ای درهم شکست و فضاهای مسکونی بدون توجه به فضاهای آموزشی، خدماتی و عمومی لازم گسترش یافتند. سرعت تحولات و عدم کارایی و کفایت برنامه ریزان منجر به تکوین شهرهایی شد که عدم توانایی خود را در تأمین اغلب نیازها و خواسته های شهروندان در بیشتر عرصه های حیات اجتماعی به اثبات رسانده اند.”

دکتر “ناصر تکمیل همایون” عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و پژوهشگر تاریخ، معتقد است شکل گیری و صورت بندی شهرهای ایران تحت تأثیر عواملی بوده است که در دوره معاصر یا اهمیت خود را از دست داده اند یا به طور کلی ضعیف شده اند. او از جغرافیا و اقلیم هر منطقه و فرهنگ و باورهای مردم به عنوان اصلی ترین عوامل تأثیر گذار نام می برد و عوامل دیگر چون موقعیت اقتصادی و مصالح ساختمانی در دسترس را نیز در این امر دخیل می داند. تکمیل همایون می گوید: در مجموع این عوامل موجب می شدند که شهرهای ایران هم جنبه ایرانی و هم جنبه منطقه ای داشته باشند. بدین معنی که در همه جای ایران، وجوه مشترکی که برخاسته از فرهنگ و هویت تاریخی ایرانی بود به چشم می آمد، اما بسته به موقعیت جغرافیایی و فرهنگ محلی نیز تفاوت های قابل ملاحظه ای میان شهرها دیده می شد و بر این اساس شهرهای شرق و غرب و شمال و جنوب ایران با یکدیگر فرق می کرد. اما امروز، این تفاوت ها تا حدود زیادی محو شده اند و شهرها به نوعی یکسان و شبیه یکدیگراند.”

استاد تاریخ پژوهشگاه علوم انسانی تصریح می کند که برخورد ایران با فرهنگ و تمدن غرب (و به تبع معماری غربی) از حدود دو قرن پیش موجبات این یکسانی را فراهم آورده است.

“سید محمد بهشتی” رئیس پیشین سازمان میراث فرهنگی و مدیر کنونی پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری کشور، عقیده مشابهی دارد و می گوید امروزه اگر کسی با چشمان بسته به شهری برده شود، پس از گشودن چشمهایش به سختی تشخیص می دهد که آنجا بوشهر است یا سرخس! مگر آن که با مشاهده محیط طبیعی بتواند موقعیت خود را باز شناسد. او سیمای بسیاری از شهرهای امروزین ایران را این گونه شرح می دهد: “وارد هر شهری که می شوید ابتدا در دو سوی راه اصلی انبوهی از مغازه های تعویض روغنی، آپاراتی و … را می بینید و سپس به میدانی می رسید که مجسمه ای بدقواره در وسط آن قد برافراشته و بعد وارد بیابانی می شوید که ساختمان های پراکنده ای در آن به چشم می خورند و تعداد دیگری ساختمان در دست احداث است. شهر جایی شبیه به یک کارگاه فعال ساختمانی است و انبوه ساختمان های نیمه کاره نشان می دهند که پول کافی برای اتمام کار در دسترس نیست.”

بهشتی اظهار می دارد: “این یک پدیده معماری نیست، بلکه یک پدیده شهری است. شباهت شهرها با یکدیگر به رغم تفاوت های جغرافیایی، اقلیمی، فرهنگی و… بیانگر شباهت شرایط حاکم بر آنهاست و خصوصاً بر این نکته دلالت دارد که همه شهرها مشکل یکسانی دارند. این مشکل چیزی نیست مگر اهل یک سرزمین نبودن.” مدیر پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری از دست رفتن “اهلیت” در شهرهای ایران و تبعات ناشی از آن را با یک مثال توضیح می دهد: “برفی که در زمستان سال۸۳ در رشت آمد، به شهادت آمارها، موجب پایین آمدن ۲۷ هزار سقف شد. مشابه همین برف ۳۲ سال پیش نیز آمده بود و کسی به یاد نداشت که این تعداد سقف خراب شده باشد. در سال ۱۳۲۷ نیز برف سنگینی در رشت آمد و باز خرابی ها کمتر بود. در هر حال مشخص است که در رشت حدوداً هر ۳۰ سال یک بار برف سنگینی می بارد، اما گویا به مرور مردم فراموش کرده اند که رشت کجاست و بارندگی در آن چگونه است. یعنی اهلیت خود را از دست داده ایم و دیگر اهل رشت نداریم که این شهر را بشناسد.” او سپس می افزاید: “این مشکل منحصر به رشت نیست. در دوره جدید، شهری نداریم که توسعه یافته باشد، اما این توسعه همراه با تذکر نسبت به اهل آنجا بودن، صورت پذیرفته باشد. شهرها توسط کسانی و برای کسانی رشد کرده اند که متوجه ویژگی های طبیعی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی شهر نیستند.”

بهشتی که رشته تخصصی اش معماری است و طی هفت سال مدیریت برسازمان میراث فرهنگی، فرصت مطالعه عینی بسیاری از شهرها و مناطق کشور را بدست آورده، غالباً مایل است تا با ذکر شواهد عینی، وضعیت موجود و گسست ارتباط معماری و شهرسازی با ملاحظات فرهنگی و اجتماعی را توضیح دهد. او می گوید: “پس از زلزله آوج (در استان قزوین) یکی از دستگاه های اجرایی کشور به بازسازی روستاهای خراب شده اقدام کرد. مردم این روستاها از راه دامداری و باغداری امرار معاش می کردند. ساختمان های قبلی خشتی و گلی بود و در طبقه زیر نیز آغلی برای گوسفندان وجود داشت. در تابستان روی پشت بام این خانه ها میوه ها را خشک و برگه تولید می کردند و در پاییز هم علوفه دام ها را روی همین پشت بام قرار می دادند.

آلودگی هوا و محیط، ترافیک، توزیع نامناسب فضاهای شهری، فقدان امنیت روانی، نابودی چشم اندازهای شهری و منابع طبیعی، از هم گسیختگی محله های قدیمی، ویرانی میراث فرهنگی، تضعیف روابط اجتماعی، آشفتگی سیمای شهری، آسیب پذیری بناها در برابر حوادث طبیعی و غیرطبیعی، فشار فزاینده جمعیتی، تعارضات شدید فرهنگی و اجتماعی… تنها بخشی از مشکلاتی هستند که در تهران به عنوان پایتخت و بزرگترین شهر ایران به چشم می آیند و چنین می نماید که این مشکلات در سایر شهرها و دست کم شهرهای بزرگتر به سرعت در حال باز تولید اند.

به گفته “یودهیشتیر” (Yudhishthir) و “راج ایسار” (Raj Isar) دو پژوهشگر حوزه شهری، این معضلات تقریباً گریبان گیر تمام کشورهای توسعه نیافته است که اغلب همان اشتباهات گذشته صنعتی شدن را تکرار می کنند. در این کشورها، بسیاری از شهرسازان و دست اندرکاران توسعه مناطق شهری در جهت برآوردن نیازهای جامعه خود تلاش می کنند تا عواملی را که به اشتباه از عوامل موفقیت انقلاب صنعتی اروپا قلمداد می شوند، احیا کنند. مضحک این است که در شرایط کنونی، فن آوری لازم برای جلوگیری از تمرکز شهرنشینی و پیامدهای ناگوار اجتماعی و زیست محیطی آن، در دست است؛ اما پیروی از الگوهایی که به علت بی اصالتی، ارزش و تحرک چندانی به انسان نمی بخشند، همچنان در دستور کار قرار دارد. در عین حال نوگرایی بین المللی با موج فزاینده یک شکلی و یکنواختی [در سیما و محتوای شهرها] به شدت ویژگی های فرهنگی تمامی ملل جهان و هویت فرهنگی آنان را تهدید می کند. ارزش های موروثی فرهنگی در شکل های ملموس و ناملموس خود، در معرض این تهاجم قرار گرفته اند.

هر چند که به عقیده دو پژوهشگر یاد شده، آشفتگی شهرها در تمام کشورهای توسعه نیافته مشهود است، اما این آشتفگی در خصوص کشور در حال توسعه ایران از آن رو حایز اهمیت تلقی می شود که ایران در پیشینه تاریخی خود دارای مکتبی شناخته شده در حوزه معماری و شهرسازی است که تأثیرات تاریخی و فرهنگی آن بسیاری دیگر از مناطق جهان چون بین النهرین، آسیای صغیر، قفقاز، آسیای میانه و شبه قاره هند را تحت تأثیر قرار داده است. بنابراین هرگونه حرکتی در شکل بخشیدن به شهرهای کنونی یا توسعه شهرهای قدیمی می تواند با تکیه بر تجارب چند هزار ساله معماری و شهرسازی ایران صورت پذیرد؛ تجربه ای که ملاحظات فرهنگی و اجتماعی از مؤلفه های اساسی آن تلقی می شود و حتی فراتر از این، به مثابه نیروی محرک در جهت توسعه اقتصادی و نوین سازی عمل می کند، چرا که با چنین برداشتی، مدرنیته به منزله مرحله ای از “فعلیت بخشیدن دوباره” الگوها و روابط و نمادهای سازنده صورت و معنی فرهنگ است که پس از مرحله وارسی و زمانی که عناصر منسوخ برای پاسخگویی به مسایل معاصر مناسب نیستند، پدید می آید.

با این مقدمه پرسش اساسی اینجاست که چه عواملی موجب گسست در روند معماری و شهرسازی ایران و تعامل آن با مناسبات اجتماعی و فرهنگی مبتنی بر هویت تاریخی شده است و شهرسازی در دوره کنونی چه نسبتی با وضعیت واقعاً موجود اجتماعی از یک سو و وضعیت مطلوب از سوی دیگر دارد؟

“حسین سلطان زاده” عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی و مدیر مسؤول و سردبیر “فصلنامه معماری و فرهنگ” بر این باور است که روابط اجتماعی در شهرهای ایران نسبت به گذشته تضعیف شده است. او می گوید: “در گذشته از یک سو عوامل اجتماعی و فرهنگی در نحوه استقرار افراد در محله ها مؤثر بود و از دیگر سو، حیات اجتماعی افراد به همبستگی اجتماعی افراد در محله بستگی داشت. به عبارت دیگر ساکنان یک محله به سبب وجود برخی از پیوندها، روابط و همبستگی های قومی، مذهبی، فرهنگی یا نحوه اشتغال در آن محله ساکن می شدند. برای نمونه می توان اشاره کرد که در بعضی شهرهای بزرگ؛ بسیاری از علماء، طلاب و بعضی از رجال در محله هایی زندگی می کردند که به سبب نزدیکی فرهنگی، حرفه ای و اجتماعی، روابط اجتماعی گسترده ای با هم داشتند. بازاریان و کسبه نیز متناسب با نوع شغل و حرفه خود در محله هایی کم و بیش معین زندگی می کردند. البته همیشه روابط شغلی و حرفه ای موجب استقرار مردم در محله های مسکونی نمی شد، بلکه در بعضی از شهرها که مردم از لحاظ قومی به گروه های مختلفی تعلق داشتند، گرایش قومی یکی از عوامل همبستگی مردم به شمار می رفت. به همین سبب محله هایی مانند محله آذربایجانی ها شکل می گرفت.

گرایش های مذهبی نیز به همین ترتیب از عوامل شکل گیری بعضی از محله ها بود، چنان که زرتشتیان، ارامنه و یهودی ها در محله های خاص خود زندگی می کردند. حتی در دوره های کهن تر که در برخی شهرهای ایران، اهل تسنن کنار شیعیان زندگی می کردند، هر کدام محله یا محلات خاص خود را داشتند. به عبارتی می توان نتیجه گرفت که پیوند های مذهبی، اجتماعی، حرفه ای و قومی از عوامل مهم در شکل گیری محله های مسکونی بود و طبیعی است که در این حالت، کنش های متقابل اجتماعی و فرهنگی بین مردم قابل ملاحظه بوده است؛ در حالی که در دوره معاصر به طور عمده عامل اقتصاد تعیین کننده محل اقامت و استقرار مردم است و عواملی چون پدیده های اجتماعی، دسترسی و …. غالباً به صورت ضعیفی بر این روند مؤثر هستند.”

چنین می نماید که کمرنگ شدن عوامل اجتماعی در شکل گیری محله های شهری و به موازات آن برجسته تر شدن عوامل اقتصادی، آنچه را که “محمد علی (همایون) کاتوزیان” ؛ “تجزیه کامل جامعه شناختی جمعیت شهری” می خواند، از پی آورده است. کاتوزیان در کتاب اقتصاد سیاسی ایران می نویسد: “ظهور دوگانگی شهری تجزیه کامل جامعه شناختی جمعیت شهری محصول این دوره [دوره پهلوی دوم] است. پیش از آن، در محلات قدیمی همه جور خانواده ای زندگی می کرد. مقامات بلندپایه دولتی، خانواده های قدیمی تر، بازرگانان، صنعتگران معمولی و تجار خرده پا در محلات مختلف شهر در کنار یکدیگر می زیستند. پیداست خانه های فقیران و ثروتمندان از هر حیث متفاوت بود. لکن روی هم رفته همه خانه ها بر پایه معماری سنتی ایران بنا شده بود. مهم تر آن که، این امر تماس اجتماعی طبقات مختلف را تضمین می کرد: ثروتمندان هر روزه با مردم معمولی، فقرا و حتی گدایان در ارتباط قرار می گرفتند. اما این همه، هنگامی دستخوش تغییر شد که ثروت جدید، در مورد تهران به حرکتی کاملاً نسنجیده و برنامه ریزی نشده به سوی بخش های شمال شهر و ساختن خانه هایی منجر شد که ساختمان بسیاری از آن ها در زمین های مجانی که دولت به افسران ارتش و کارمندان ارشد داده بود، با سهولت بیشتری انجام گرفت.

آسیب ناشی از این جابه جایی هنگامی به نهایت خود رسید که با سکونت گزیدن مهاجران فقیر در مناطق رو به زوال و خروج ثروتمندان از آنها، مقامات مسؤول؛ حفاظت، محیط زیست و بازسازی محلات قدیمی شهر را به دست فراموشی سپردند. بسیاری از خانه های قدیمی و باغدار جنوب شهر تهران را بساز و بفروش ها خراب کردند تا آلونک های خود را به جای آن ها بسازند و هیچ کس توجهی به این موضوعات نداشت. دراین حال فشارهای اجتماعی و روانی شدید بر آن دسته از خانواده های قدیمی که در این مسابقه عقب مانده بودند، وارد می آمد تا محلات سنتی خود را به هر قیمت ترک گویند. آن همزیستی دسته جمعی که به رغم اختلاف طبقاتی، پیوسته در شهرهای ایرانی احساس می شد شاید برای همیشه از میان رفت.”(۴)

تفاوت الگویی که سلطان زاده و کاتوزیان ارائه می دهند، یعنی تقسیم بندی محلات براساس روابط و همبستگی های اجتماعی (از جمله نزدیکی های حرفه ای) و “زندگی هم جور خانواده ای در محلات” لزوماً تنافری با یکدیگر ندارند. به نظر می رسد که الگوی سلطان زاده معطوف به دوره ای به مراتب کهن تر از دوره مورد اشاره کاتوزیان (سده چهاردهم هجری قمری) است. ضمن آن که تقسیم بندی های صنفی، حرفه ای یا قومی را نباید با تقسیم بندی طبقاتی در معنای اقتصادی آن یکی گرفت.

سلطان زاده خود نیز تأکید دارد که سده چهاردهم، سده ای سرنوشت ساز در روند دگرگونی شهرهای ایران بوده است. او به درستی تصریح می کند که “بافت شهرهای قدیمی این سرزمین که تا قرن چهارده هجری ضمن پشت سر نهادن فراز و نشیب های بسیار، همراه با تحولات اقتصادی اجتماعی از تحرک و رشدی کم وبیش موزون و متعادل برخوردار بود، در برابر دگرگونی ها و تحولات سریع اقتصادی اجتماعی و عدم آگاهی و کفایت طراحان و برنامه ریزان در گذشته، توانایی هماهنگی با تغییرات را از دست داد.”

سردبیر فصلنامه معماری و فرهنگ باکاتوزیان در این نکته همداستان است که “پس از قرن چهاردهم، احداث و استقرار مراکز دولتی در بخش های نوساز و نواحی مناسب، منجر به تجزیه شهر به بخش هایی طبقاتی گردید. نقش عناصر مذهبی در فضای کالبدی شهر تضعیف شد و نظام محله ای درهم شکست و فضاهای مسکونی بدون توجه به فضاهای آموزشی، خدماتی و عمومی لازم گسترش یافتند. سرعت تحولات و عدم کارایی و کفایت برنامه ریزان منجر به تکوین شهرهایی شد که عدم توانایی خود را در تأمین اغلب نیازها و خواسته های شهروندان در بیشتر عرصه های حیات اجتماعی به اثبات رسانده اند.”

دکتر “ناصر تکمیل همایون” عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و پژوهشگر تاریخ، معتقد است شکل گیری و صورت بندی شهرهای ایران تحت تأثیر عواملی بوده است که در دوره معاصر یا اهمیت خود را از دست داده اند یا به طور کلی ضعیف شده اند. او از جغرافیا و اقلیم هر منطقه و فرهنگ و باورهای مردم به عنوان اصلی ترین عوامل تأثیر گذار نام می برد و عوامل دیگر چون موقعیت اقتصادی و مصالح ساختمانی در دسترس را نیز در این امر دخیل می داند. تکمیل همایون می گوید: در مجموع این عوامل موجب می شدند که شهرهای ایران هم جنبه ایرانی و هم جنبه منطقه ای داشته باشند. بدین معنی که در همه جای ایران، وجوه مشترکی که برخاسته از فرهنگ و هویت تاریخی ایرانی بود به چشم می آمد، اما بسته به موقعیت جغرافیایی و فرهنگ محلی نیز تفاوت های قابل ملاحظه ای میان شهرها دیده می شد و بر این اساس شهرهای شرق و غرب و شمال و جنوب ایران با یکدیگر فرق می کرد. اما امروز، این تفاوت ها تا حدود زیادی محو شده اند و شهرها به نوعی یکسان و شبیه یکدیگراند.”

استاد تاریخ پژوهشگاه علوم انسانی تصریح می کند که برخورد ایران با فرهنگ و تمدن غرب (و به تبع معماری غربی) از حدود دو قرن پیش موجبات این یکسانی را فراهم آورده است.

“سید محمد بهشتی” رئیس پیشین سازمان میراث فرهنگی و مدیر کنونی پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری کشور، عقیده مشابهی دارد و می گوید امروزه اگر کسی با چشمان بسته به شهری برده شود، پس از گشودن چشمهایش به سختی تشخیص می دهد که آنجا بوشهر است یا سرخس! مگر آن که با مشاهده محیط طبیعی بتواند موقعیت خود را باز شناسد. او سیمای بسیاری از شهرهای امروزین ایران را این گونه شرح می دهد: “وارد هر شهری که می شوید ابتدا در دو سوی راه اصلی انبوهی از مغازه های تعویض روغنی، آپاراتی و … را می بینید و سپس به میدانی می رسید که مجسمه ای بدقواره در وسط آن قد برافراشته و بعد وارد بیابانی می شوید که ساختمان های پراکنده ای در آن به چشم می خورند و تعداد دیگری ساختمان در دست احداث است. شهر جایی شبیه به یک کارگاه فعال ساختمانی است و انبوه ساختمان های نیمه کاره نشان می دهند که پول کافی برای اتمام کار در دسترس نیست.”

بهشتی اظهار می دارد: “این یک پدیده معماری نیست، بلکه یک پدیده شهری است. شباهت شهرها با یکدیگر به رغم تفاوت های جغرافیایی، اقلیمی، فرهنگی و… بیانگر شباهت شرایط حاکم بر آنهاست و خصوصاً بر این نکته دلالت دارد که همه شهرها مشکل یکسانی دارند. این مشکل چیزی نیست مگر اهل یک سرزمین نبودن.” مدیر پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری از دست رفتن “اهلیت” در شهرهای ایران و تبعات ناشی از آن را با یک مثال توضیح می دهد: “برفی که در زمستان سال۸۳ در رشت آمد، به شهادت آمارها، موجب پایین آمدن ۲۷ هزار سقف شد. مشابه همین برف ۳۲ سال پیش نیز آمده بود و کسی به یاد نداشت که این تعداد سقف خراب شده باشد. در سال ۱۳۲۷ نیز برف سنگینی در رشت آمد و باز خرابی ها کمتر بود. در هر حال مشخص است که در رشت حدوداً هر ۳۰ سال یک بار برف سنگینی می بارد، اما گویا به مرور مردم فراموش کرده اند که رشت کجاست و بارندگی در آن چگونه است. یعنی اهلیت خود را از دست داده ایم و دیگر اهل رشت نداریم که این شهر را بشناسد.” او سپس می افزاید: “این مشکل منحصر به رشت نیست. در دوره جدید، شهری نداریم که توسعه یافته باشد، اما این توسعه همراه با تذکر نسبت به اهل آنجا بودن، صورت پذیرفته باشد. شهرها توسط کسانی و برای کسانی رشد کرده اند که متوجه ویژگی های طبیعی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی شهر نیستند.”

بهشتی که رشته تخصصی اش معماری است و طی هفت سال مدیریت برسازمان میراث فرهنگی، فرصت مطالعه عینی بسیاری از شهرها و مناطق کشور را بدست آورده، غالباً مایل است تا با ذکر شواهد عینی، وضعیت موجود و گسست ارتباط معماری و شهرسازی با ملاحظات فرهنگی و اجتماعی را توضیح دهد. او می گوید: “پس از زلزله آوج (در استان قزوین) یکی از دستگاه های اجرایی کشور به بازسازی روستاهای خراب شده اقدام کرد. مردم این روستاها از راه دامداری و باغداری امرار معاش می کردند. ساختمان های قبلی خشتی و گلی بود و در طبقه زیر نیز آغلی برای گوسفندان وجود داشت. در تابستان روی پشت بام این خانه ها میوه ها را خشک و برگه تولید می کردند و در پاییز هم علوفه دام ها را روی همین پشت بام قرار می دادند.

حمید رضا حسینی‌

برای دانلود کلیک نمائید نکته بسیار مهم در مورد دانلود فایل: اگر لینک دانلود بالا با dl شروع شد، لطفا برای دانلود فایل به جای http از https استفاده نمائید.
برچسبها
مطالب مرتبط

دیدگاهی بنویسید.

بهتر است دیدگاه شما در ارتباط با همین مطلب باشد.

0